پورياپوريا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

پوریا پهلوووون کوچولو

بابام دلش چي مي خواد

بابام دلش مي خواد من قوي بشم چاق بشم نگم غذا نمي خوام يه كم خوش اخلاق بشم مامان دلش مي خواد من يك پسر خوب باشم براي خواهر جونم برادر خوب باشم منم دلم مي خواد كه مامان بابا بخندن بچه ي خوبي مي شم تا كه او نا بخندن ...
26 دی 1390

رفيق حادثه

سنگ ياري نخورد روز فراغت محكي كاش در حادثه بوديم براي كمكي دائمي باش عزيزم نه رفيق گذري نه به آن شوري شورو نه به اين بي نمكي ...
26 دی 1390

زنگوله پا

  زنگوله پا زنگوله پا،کنار جو راه می ره زیر درختهای هلو راه می ره جست می زند روی دو پا می زنه زیر شاخه ها از رو درخت،چندتا هلو گیر می کنه به شاخ او باغ هلو که ساکته همیشه پر از صدای حرف و خنده می شه زنگوله پا،باغ را بهم می زنه شده درختی که قدم می زنه شاعر : افسانه شعبان نژاد ...
26 دی 1390

النا جان تولدت مبارك

واما .... 12دي تولد النا دختر خاله بلا بود  قضيه از اين قرار بود كه امسال النا خانم 2 ساله شدو قرار بر اين بود كه  جشن 2 سالگيشو خانوادگي بگيرن           واما مهمانهاي دعوت نشده به اين جشن:  من و دختر خاله ها به اتفاق آقا پوريا و نيلوفر  تصميم گرفتيم به خونه ي خاله بلا بريم كه بهاره خانم زحمت كيك تولد را كشيدند    ومهسا خانم هم كه امتحان داشت با ما به جشن نيومد   زنگ خونه ي خاله رو زديم و يكي يكي پله هارو بالا رفتيم  تا ر سيديم به پله ي پنجاهمي!!!!وبه خاطر همين پله ها بود كه خاله ومادر ب...
25 دی 1390

يه اتفاق كوچولو

پسر گلم امروز يه اتفاق كوچولو ولي خطرناك برات افتاد پسر گل من امروز يه مهره ي تسبيح رو فرو كرده تو بينيش واومده پيش اجيش  وبهش گفته كه اجي بينيمو نگاه كن اجي با نگراني اومد پيش من وبه من گفت كه چي شده منم كه دست وپامو گم كردم وبابايي رو صدا زدم و با كلي تلاش ويه دنيا گريه ي پوريا بالاخره  مهره رو در اورديم يه كوچولو خون اومد ولي طوري نيست عزيزم بزرگ مي شي يادت ميره! ...
25 دی 1390

اعتماد

  به دستهای آشنا نباید اعتماد کرد به خنده های بي ریا نباید اعتماد کرد  در این زمانه  دروغ در این خرابه شلوغ به هیچ چیز و هیچ جا نباید اعتماد کرد چه بیحساب و بی کتاب زدیم بیخودی به آب به وعده های ناخدا نباید اعتماد کرد دلم گرفته همزبان !! تو هم گلایه کن بخوان به هرکه ،بالاخص شما نباید اعتماد کرد تمام ده کلک شدیم پر از گمان و شک شدیم چه بد شده به کدخدا نباید اعتماد کرد میان اینهمه خدا، میان اینهمه ریا به مردمان باخدا نباید اعتماد کرد اعتماد بر هر کس و ناکس مکن هر کسی را رازدار دل مدان بر دل من زخمها زد اعتماد هر کسی را محرم و همدم مخوان ... ...
25 دی 1390

مهرباني را بياموزيم

  فرصت آيينه ها در پشت در مانده است روشنی را می شود در خانه مهمان کرد می شود در عصر آهن                     - آشناتر شد سايبان از بيد مجنون ،                      - روشنی از عشق می شود جشنی فراهم کرد                       می شود در معنی يک گل شناور شد   مهربانی را بياموزيم...
20 دی 1390

شعر جوجه طلا

  جوجه‏ي من بچه بود   گربه‏ي زشت حسود جوجه‏ام را برد و خورد حيف خيلي زود مُرد جوجه‏ي من بچه بود     جوجه‏ي بيچاره‏ام خواست از من هي كمك تا رسيدم گربه رفت گربه‏ي دزد كلك   كاش روي لانه‏اش دزدگيري مي‏زدم با تفنگ آبي‏ام كاش تيري مي‏زدم   مي‏گرفتم يك تماس با پليس شهرمان تا بگيرد جوجه را آن پليس قهرمان   كاش زنداني شود گربه‏ي بدجنس زشت جوجه‏ام را اي خدا! مي‏بري توي بهشت؟   ...
20 دی 1390

غصه ي اين روزها

  سلام پسرم مي دوني غصه ي اين روزهاي مامان چيه؟ كاشكي اين روزها زودتر بگذره روزهاي خيلي سختيه مامان بزرگ مريضه  و تو بيمارستان چمران بستري شده مي دوني  مامان خيلي غصه داره نني هفته ي پيش يهويي حالش بد ميشه وبهش حمله قلبي دست ميده وآقا حبيب اونو به دكتر مي رسونه  از اونجا هم منتقل ميشه بيمارستان چمران وتو بخش ccuبستري مي شه وبعد از چهار روز ديروز به بخش قلب منتقل مي شه نمي دوني پسر گلم مامان چقدر غصه دار نني بود  و هيچ كاري هم نمي تونست واسش انجام بده  چون توي كوچولو رو دستش بودي ومجال كاريو بهش نمي دادي  وتنها كاري كه از دستم بر مي اوم...
18 دی 1390

تقديم به همه ي مادران عزيز

شعر مادر آسمان را گفتم می توانی آیا بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه روح مادر گردی صاحب رفعت دیگر گردی گفت نی نی هرگز من برای این کار کهکشان کم دارم نوریان کم دارم مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم   خاک را پرسیدم می توانی آیا دل مادر گردی آسمانی شوی وخرمن اخترگردی گفت نی نی هرگز من برای این کار بوستان کم دارم در دلم گنج نهان کم دارم شعر مادر آسمان را گفتم می توانی آیا بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه روح مادر گردی صاحب رفعت دیگر گردی گفت نی نی هرگز من برای این کار کهکشان کم دارم نوریان کم دارم مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم   خاک را پرسیدم می توانی آیا ...
16 دی 1390